یک صدف از هزار

ساخت وبلاگ

امیرمومنان علی علیه السلام پیشوایی است که همه فضایل را در خود، جمع کرده است. آشنایی با گوشه هایی از شخصیت او، هر انسانی را شیفته خود می کند. از آن جا که همه انسان ها از کودک تا بزرگ سال به چنین اسوه هایی نیاز دارند باید در شرح این فضایل در همه قالب ها کوشید. اثر حاضر، در قالب داستان، اندکی از این رسالت را به دوش گرفته است

 

 

منبع: امیدواران

یک صدف از هزار: مجموعه پانزده داستان کوتاه درباره زندگی مولا علی (علیه السلام)

به قلم مرتضی دانشمند در 80 صفحه و از انتشارات مرکز انتشارات حوزه علمیه قم می باشد

 

 

 

داستان سیزدهم این مجموعه در ادامه مطلب

 

 یک صدف از هزار

شب بود که به یاد حرف تو افتادم. تنهای تنها به ستارگان چشم دوخته بودم. آسمان ستاره باران بود. ستاره ها در چشمه مهتابی، شنا می کردند. صدایی شنیدم. خود را پشت در رساندم. تورادیدم .دست مهربانت را، که گهواره لاله بود دراز کردی. دستت را فشردم گرمی قلب مهربانت را با دست هایم چشیدم. بعد دستم را گرفتی و در دل تاریک شب مرا با خود بردی. گفتم: کجا می روی؟ خاموش بودی و رفتی. از کوچه گذشتی. در برابر ما یک دشت وسیع و بی پایان بود. شب بود و ستاره بود. نسیم بود و عطر گلهای وحشی. تو ایستادی و به لاله ها نگاه کردی، و من تو را نگاه می کردم. نه، چیزی گفتی و نه: چیزی پرسیدم. آسمان را دریک نگاه به دشت زیبای شب انداختی. انگار آسمان با تو حرف می زد. با هم به آهنگ زنجره ها گوش کردیم. ایستادی و نفس عمیقی از دل کشیدی. دانستم از چیزی رنج می بری؛ اماچیزی نگفتی.با انگشت به سینه من اشاره کردی و گفتی: این دل ها مثل ظرف می ماند. آنچه را به تو می گویم در جام نگه دار. مردم سه دسته اند: دانشمند خداشناس، دانشجوی راه نجات و پشه های دم باد. آنها که با هر نسیمی به سویی کشیده می شوند و پیرو هر ندایی هستند،از چراغ دانش، روشنایی نگرفته اندو....تو از رازی با من سخن می گفتی. شبنم گلبرگ های نفست بر دل می نشست و باغچه دلم را پر طراوت می کرد. دوباره به راه افتادی. آهسته قدم می زدی؛ انگار نمی خواستی جایی بروی. آمده بودم که همان جا باشم. می خواستی چیزی بگویی. در این جا علوم دینی فراوانی است. به سینه ات نگاه کردم. دریایی دیدم. در آن دریا هزاران صدف، دهان باز کرده بود و مروارید خود را نشان می داد. - ای کاش کسانی را پیدا می کردم که بتوانند این دانش ها را یاد گیرنند .بعد آهی کشیدی و گفتی: ولی مگر چند نفر؟ و کجا هستند؟ تعدادشان اندک است؛ اما ارزش آنها بسیار است. آنها کسانی هستند که علم و دانش را به امانت می سپارند و بذر دانش را در دل دیگران می کارند. آه! آه! چقدر دوست دارم ببینمشان و بعد رو کردی به من و گفتی: حالا اگر می خواهی، به خانه برگرد کمیل! **یکی از یاران حضرت علی که حضرت دعای کمیل را به او آموخت.ر.ک:همین کتاب ( ماه بود و مهتاب ) ***

منبع: مرکز اطلاع رسانی غدیر

کتابخانه عمومی شیخ محمد ......
ما را در سایت کتابخانه عمومی شیخ محمد ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5shalbook1 بازدید : 8 تاريخ : پنجشنبه 7 ارديبهشت 1396 ساعت: 15:01